امروز دلم با همگان میان غم تنها شد هر لحظه بیاد تو به بیکران دریا شد
موجی که به سوی ساحل می اید اکنون تلاطم واشوب دل من تنها شد
چون از گذر روز وزمان ولحظه فارغ شدم ولیک وصل نگارم ناشد
این مدعی عاشقی وان دگری در گوشه عزلتی چشم به جمالش واشد
هر چند مراد ما از دم ودام کی رفته دمی بکام ما دنیا شد؟!
گفتم زشعر تو ره نبرد کس به وصال لابد چنین میزنی لاف که خدا تنها شد
برگیر از این پیاله یکدم صنمی کان بود گلی ودیعه کین جا وا شد
:: موضوعات مرتبط:
اجتماعی-انتقادی -پیشنهادی ,
علمی-فرهنگی -هنری-ورزشی ,
محلی-منطقه ای ,
,
:: بازدید از این مطلب : 661
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0