““خاور” میگوید: اگر خانهای در روستا داشتیم به آنجا میرفتیم، قبلا تعدادی بز و گوسفند داشتیم که نمیدانیم چه کسی آنها را برده است.
پیر زن میگوید، “علمدار” بهدلیل دردی که از ناحیه پایش احساس میکند، نمیتواند راه برود و مدتهاست که در این دخمه مانده و به پایین کوه نرفته است. و ادامه میدهد: علمدار مدتهاست که حمام نرفته است.
آنها فرزندانی هم دارند: دو پسر و یک دختر؛ دخترشان ازدواج کرده و یکی از پسرانش نیز در جم کارگری میکند، در مورد پسر دیگرش هم چیزی به ما نگفتند.
این دو بسیار مهمان نوازند و اگر به دیدارشان رفتید باید حتما اندکی هم در خانهشان بنشینید تا دلگیر نشوند. هر آنچه دارند(آب و نان) را با شما تقسیم میکنند.
این زن و شوهر از هیچ چیز و هیچکس گلایهای ندارند و اساسا نمیدانند گلایه کردن یعنی چه! نمیدانند که دولت چیست، یا کیست و کجاست! نمیدانند که آنها هم حقی دارند! حداقل یک توجه خشک و خالی از سوی مسوولین؛ از آن هم بیخبرند!
نمیدانیم آیا در سرشماری اخیر کسی اطلاعات “علمدار” و همسرش را خواسته یا نه! آیا این دو جزو جمعیت ایران به حساب میآیند یا خیر؟! ولی “علمدار” و همسرش هم خدایی دارند.